آرام نامه

آرام نامه

موخره ی کتاب لغت نامه ی زیست شناسی

دقيقاً همين كوچه ى رو به روى انتشارات بود ، داشتم ميومدم به سمت انتهاى كوچه كه ديدم يه نفر افتاده روى زمين. تو يه نگاه حدس زدم كه معتاد باشه از اونايى كه گوشه و كنار اين شهر غريبه كم پيدا نميشن و اغلب ميخوان به هر شكلى كه شده با جلب ترحم ترحم مردم، پولى به دست بيارن و ... داشتم بى خيال از كنارش رد ميشدم كه چيزى توجهم رو جلب كرد ... مرد به شدت تكان ميخورد ... بلافاصله يه كلمه نگران كننده تو ذهنم جرقه زد ... صرع...

پياده شدم ، پيرمرد بيچاره بد جورى زمين افتاده بود و سرش مرتباً به زمين بر خورد ميكرد. ميدونستم تنها كمكى كه ميشه بهش كرد اينه كه نگهش دارى كه تا تموم شدن حمله بيشتر به خودش آسيب نزنه. همزمان با من آقايى كه چند كيسه ى پلاستيكى در دست داشت و ظاهراً از خريد روزانه به خانه بر ميگشت هم اومد كمك. هر دو به زحمت پيرمرد رو بلند كرديم و نگهش داشتيم، زبانش لاى دندانهايش گير كرده بود و پر از خاك شده بود ، كنار پيشانى اش هم يه خراش كوچولو ديده ميشد. سر تا پاش هم خاكى و كثيف شده بود ... تكان هاى شديد پيرمرد يك دفعه تمام شد و انگار از خواب بيدار شده باشه به من نگاه كرد ... 

-پدر جان خوبى؟ جائيت درد نميكنه ؟

-نه آقا خوبم ... يه كم ... يه كم كه بشينم ... حالم خوب ميشه و مى رم ... 

-دهانت پر از خاكه، صورتت خراشيده شده، به نظر نمياد حالت خوب باشه. خونت كجاست؟ ميخواى برسونمت ... 

-خونم دامغانه ... اينجا اومدم دكتر ... 

-واسه چى حالت بد شد؟ مگه داروهاتو مصرف نميكنى؟ حالا ميخواى چى كار كنى؟ بر ميگردى دامغان ديگه؟ ...

پول ندارم برگردم ... يه بار كه حالم بد شده بود ، پول و داروهامو ازم دزديدن ... منم اينجا گير افتادم . مردم فكر ميكنن من ديوونه ام ... 

حالم بد شده بود ، فكر ميكردم به منم حمله ى صرع دست داده، آخه مگه ميشه، وقتى ميبينى يه مريض افتاده روى زمين و داره عذاب ميكشه ، برى و داروهاشو بدزدى ...!؟ بيشتر از اينكه دلم به حال پيرمرد بيچاره بسوزه به حال دنيا افسوس ميخوردم. فكر كردم براى پيرمرد بهتره توى اولين فرصت برگرده شهرش براى همين كمى پول برداشتم و بهش دادم. 

-نه آقا ممنون ... من كه گدا نيستم. 

- ميدونم گدا نيستى، من كه همچين حرفى نزدم، اينو بگير و همين حالا راه بيفت برو دامغان وقتى رسيدى پولو برام بفرست ...

-نه آقا ... ديگه از كجا پيدات كنم!؟ ... اين طورى پول نميخوام ... اگه كارى دارى ، بگو برات كار كنم بعدش بهم پول بده ...

-كار ... كار ... كه ندارم ... آها چرا ... يه كارى هست پدرجان، ببين اين برگه هارو ببر به اين آدرسى كه برات مينويسم ،...

-اين يعنى كجا!؟...

-ببين از اينجا سوار ميشى ميگى ... بعدش كه پياده شدى ميرى آمرزشگاه ... و اين برگه هارو ميدى دست ...

پيرمرد نگاه قدر شناسانه اى بهم انداخت و راه افتاد و من هم با خيال راحت از اينكه تونسته بودم كارى انجام بدم با عجله رفتم سر وقت برگه هايى كه جا گذاشته بودم و ... 

-الو ... سلام ... آقاى ...

-بفرمائيد ... شما؟...

-من ... هستم. آقا اين پاكت نامتونو كى مياين ببرين؟

-پاكت نامه؟! ... كدوم پاكت؟

-يه آقايى امروز صبح چند تا برگه داد به من و يه پاكت هم داد. خيلى اصرار داشت كه هر چى زودتر پاكتو به شما برسونيم. 

-خوب بازش كن ببين چيه ...

-يه مقدار پوله ...

-پول ...؟! چيزى هم توش نوشته ؟! 

-نوشته خرج كارتون شد ١٠٠ تومان بقيه ى پولتون رو براتون گذاشتم ...

باز هم يه شوك ديگه ... باور نميكردم ... آخه چطور ممكنه ... 

تو دنيايى كه يه نفر پيدا ميشه تا داروهاى يه بيمار صرعى رو در زمان حمله ى بيمارى بدزده، كسى پيدا ميشه كه حاضره رنج بيمارى و دربه درى در شهر غربت رو تحمل كنه ولى بر خلاف اعتقاداتش از كسى چيز نگيره ...

راستشو بخواين ديگه دلم به حال پيرمرد نمى سوخت ... بهش حسودى ميكردم . به اين فكر ميكردن كه اگر من اين طورى مورد ظلم واقع ميشدم، اگر روزگار اين طورى تك و تنها و بيمار رهام ميكرد و مردم به جاى كمك كردن بهم يا مالمو ميبردن و يا منو ديوانه به حساب ميآوردن و اذيتم ميكردن، باز هم ميتونستم چقدر به ارزش هام وفادار بمونم؟ ... بگذريم، نميدونين چقدر دلم ميخواد يه بار ديگه ميشد پيرمرد رو ببينم دلم ميخواد بتونم يه بار ديگه با اون چهره ى وحشتزده ى خسته برخورد كنم تا جورى كه لايقش هست به سر و وضع زخمى و ژوليده و لباس هاى خاكى اش نگاه كنم، چقدر دلم ميخواد ... 

مهدی ارام فر


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

سر هر دیواری...پیچکی خواهیم کاشت... پای هر پنجره ای...شعری خواهیم خواند...


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , aramnameh.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM